باغبون خسته سکوت کرد ........دیگه نمی خواد باغبون باشه می خواد مسافرسرزمین
تنهایی باشه ..... یاد گل
باغ اما تو ذهنش بود ... گلی که با وجود تمام مهربونیاش ، زیباییهاش اما خارهایی
داشت که گهگاه دست
باغبون رو زخمی می کرد و بی خبر بود که دل باغبون رو خون می کنه ... گلی که
بعد از فرو کردن هر خاری
به دست باغبون عذر می خواست و باغبونم هر بار می پذیرفت ...... بار آخرم باغبون پذیرفت و سکوت
کرد ....... اما نفهمید چی شد که گل بازعصبانی شد ..... و باغبون خاموش شد و
حالا می خواد که بره
آشناترین غریبه
سلام
وبلاگ شما مخصوصا وبلاگ قبلی واقعا زیبا بود
در مورد وبلاگ قبلی به خاطا اینکه مطالب واقعا زیابا بودن من قسمتی از مطالب شما رو کپی کردم امید وارم ناراحت نشید
راستی می خواستم خواهش کنم آدرس قالب وبلاگ قبلی تو رو برام بزارید تا من به عنوان قالب جدید ازس اسفاده کنم چو خیلی زیبا بود
ممنون می شم
موفق باشی
سلام آبجی.
نگاه کن چه جوری نظر گذاشتی......
هیچی نیست