بودن....

انگار باید بیخیال پرواز پروانه ها شد ؛

دیگه نه حوصله پرواز هست و نه بالی برای پریدن ...

 

باورت میشه که همه داستان به همین سادگی بوده باشه ... ؟

  

همیشه بودم ،

همیشه هستم ،

 چه در خنکای نسیم صبحگاهی و چه در تندباد سهمگین شامگاهی ...

با هر وزشی میتوان وا داد و نظاره گر شد رفتن خیلی چیزها را اما مهم ماندن و ادامه است ...

قاصدک خوش خبر را هم باد به این سو و ان سو میبرد و دیگر نمیتوان دیدش ، اما باز بزودی از جایی میاید دوباره و بر دستانت مینشیند . در عرصه سخت زندگی باید همیشه دستها را به انتظار نشستن دوباره قاصدک خبر رسانت  بسوی افق نگه داری ؛ میدانم که انتظار واژه همیشه سختی ست ، اما ساده ها و ساده انگاری مانند حبابی هستند که همیشه اماده رفتنند ...   

 

آشناترین غریبه

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد