تنهای تنها

تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم

و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،

 در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم !

 امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری

  تو می آیی !

تو می آیی بهانه من ،

  و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ،

 جوانه می زند ،

لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ،

 تمام لحظه های تلخ پاییز و زمستان را ،

 تمام لحظه های بی تو بودن را ،

تمام خاطرات سرد و بی روح نبودت را ،

  شبیه قاصدک ، در دست های باد می اندازد و دیگر ،

 به آن فصل پر از دلتنگی و سرما می نشیند !

دلم گرفته

<<<لعنت به پاییز>>>

آشناترین غریبه

نظرات 1 + ارسال نظر
عمه مینا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 14:23 http://www.gharibeyebineshon.blogfa.com/

سکوت کوچه های تار جانم گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
ببار ای ابر باران زا میان شعر های من
که بغض آشنای آسمانم گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا که من پایبند پائیزم
و آهنگ غزل های جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم گریه می خواهد
سلام عموی خوبم
حال دلم خیلی خرابه
امید وارم حاله تو خوب باشه
واقعا که درست گفتی:لعنت به پاییز لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت .................

لعنتم را از پی پاییز نفرستادم
بلکه آنرا از بخت خویش دانستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد