من می مانم

با سلام به تمامی عزیزانی که به این پست بر می خورند و می خونند و لذت می برند .

باید بگم که بعد از گذشت چند روز پس از اولین کامنت مبنی بر این که این دست نوشته برای

فرد دیگری هست  . به تحقیق پرداختم و از مجتبی عزیز (هم زبون)پرسیدم و مجتوجه شدم

 که ادعا این دوست عزیز کاملا درست هستش و من هم الان اومدم این رو فقط بگم و از صاحب

اثر معذرت خواهی کنم .

 

دوستان عزیز در خلوت دل   http://www.del.sub.cc/

 

معذرت می خوام که بدون اجازه این مطلب رو توی وب لاگ خودم گذاشتم ولی من هرگز

ادعا نکردم که این مطلب به نام هستش و از وب شما هم  برنداشتم .

 

چه زود  روزگار می گذرد و یادگارها می ماند و خاکریزهای کوچک خاطرات ، اما من از خاطرات

 

 فقط خوبی ها را می بینم و همه را در صندوق محبتم کنار دیگر خوبی ها ، با محبت جمع می کنم .

 

می گذارم ، آب دیده هایم به احساس درونم رشد و روشنایی با محبت بخشد . به همه آن چیزهایی

 

 که آرام بدست می آورم درود می فرستم و با آن چه از دست داده ام بدرود ....گذشته .... و من گذرش

 

 را دیگر به باور نشانده ام هر چند سخت بود اما گذشت و دیگر بر نمی گردد و من غصه رفتنش را

 

دیگر نمی خورم . باز زنده ام ، و زیر پلک های مهربانی در سایه خدا زندگی می کنم و در قلبم همه

 

 آشوب ها را که آشفته اند آب زلالی می پاشم تا آرام گیرد و در التماس نماند .

 

 

               من می مانم

                                  و

                                        خدایی که در این نزدیکی است...........

 

 


آشناترین غریبه

 

نظرات 9 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 00:22 http://mvmgroup.blogsky.com

سلام دوست گلم
خیلی خوشحال شدم از این که بهم سر زدی.
امیدوارم همیشه خوب و خوش و خرم باشی.
علی علی...

ممنون عزیزم .

فلانی جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 http://tanhaye-tanha02.blogsky.com

فقط خط آخرو عشقه
خیلی ..
من این دفعه چقدر از این کلمه ی خیلی استفاده کردم نــــــــه ؟
آخه واقعا خیلی جالبه جمله ی آخر
از اولشم من فکر میکنم ما بودیم و این خدایی که در نزدیکیه
یا علی

دیگه دیگه .

نظر لطفت عزیزم .

واقعا فقط خط آخر

ملیسا دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 15:53

سلام وبلاگ واقعا زیبایی دارید من یکی از مطالبتونو تو وبلاگ خودم نوشتم البته امیدوارم راضی باشید در ضمن من عاشق فصل پائیز هستم ولی نمی دونم چرا شما نوشتید لعنت به پائیز به هر حال واقعا به داشتن چنین وبلاگی باید افتخار کرد واقعا زیبا بود.

سلام .
ممنون از اینکه این قدر ما رو قابل دونستید .
من راضی باشم یا نباشم که دیگه شما برداشتید.البته شوخی کردم . قابلی نداره .

من از این فصل خیلی...............

باز هم ممنون .

ققنوس یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 23:32

سلام

ممنون که مطالب وب ما رو و نوشته منو بی اجازه بر داشتین و به اسم خودتون آپ کردین

یا علی

اصولا عادت ندارم از جای دیگه کپی بردارم . اونهم بدون اجازه .

اولا : ابنکه اگر مطلب برای شماست پس چرا آدرس لینکتون رو ننوشتید؟

دوم اینکه : شمااثبات کنید که برای شماست . من مطلب رو با نام خودتوت بزرگ می زنم توی ویم . و معذرت خواهی هم می کنم .

ققنوس چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:37

واقعا که آدم بی چشم و روی هستین

حیف که با حاجی مجتبی نسبت داری

شما این مطلب رو از وبلاگ تو را می خوانم برداشتی

این یکی از نوشته های ققنوسه نویسنده دوم وبلاگ تو را

می خوانم

شما اثبات کن مال خودته من میام ازت معذرت می خوام

البته اگه ثابت کردی

یا علی


اول این که من نگفتم که ماله منه . دوم اینکه من هیچ یک از دست نوشنه های خودم رو توی وبلاگ نمی ذارم . چون خیلی بد هستن .
سوم اینکه آقا مجتبی اگه تایید کنند من به نام خودتون می نویسم .
من امروز با ایشون تماس می گیرم .
چهارم . شما خیال کن که من باهاش نسبت ندارم . هر کتری دوست داری بکن .
در ضمن جای شما بودم کسی رو تهدید نمی کردم . یا حداقل قبلش یه تحقیق در موردش می کردم .
فعلا....
تا ببینم جواب عزیز دلم مجتبی چیه.

سیمرغ چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 13:28 http://www.del.sub.cc/

سلام آقای آشناترین غریبه ! من خواهر همونم که اومده ادعای مالکیت این پست رو کرده یعنی ققنوس نه من و نه اون هیچ شکی در ملکیت این دل نوشته نداشته و نداریم شما هم گذاشتید توی وبتون نوش جان اون یکی وبلاگمون رو متاسفانه به کلی حذف کردن ایشون مهم نیست چون اونی که توی دل ماست سر جاش می مونه حتی اگه شما اون رو به اسم خودتون توی وبتون بذارید من این نوشته رو از طرف خودم و خواهرم و وبلاگ تو را می خوانم و خلوت دل تقدیم می کنم به ( فکر کنم برادر زادتون ) مجتبی کاشانی ... موفق باشید ... یا علی

باز هم میگم که من به اسم خودم چیزی نمی ذارم .

حسنک وزیر چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 14:30 http://donya-vaysa.blogfa.com

فکر نمی کردم تو که دم از علی میزنی اینجوری باشی

من قسم می خورم که این ماله ققنوسه . خودم تو وبشون خوندم

حیف ...

یکی هم که با قلم من آشنا بود و توی وب من این رو می خوند قسم می خورد که ماله منه ؟ قسمش راست بود ؟؟؟؟

این که نشد دلیل . من اون جا خوندم . منطقی باش عزیزم .

من با مجتبی جان صحبت می کنم .

سیمرغ یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 22:44 http://del.sub.cc

سلام مجدد آقای آشناترین غریبه ! ... حرف دل زیاده اما ارزشش رو نداره به خاطر این چند سطر نوشته ، خون خودمون رو کثیف کنیم من که گفتم با اجازه سرورم و خواهرم ققنوس این دل نوشته رو تقدیمش میکنم به حاجی خودمون مجتبی کاشانی چون ایشون ارزشش رو داره ... در ضمن من متعجبم شما چرا اینقدر روی حرفتون اصرار دارین !؟ ... این دل نوشته متعلق به ماست و قراره تمامی دل نوشته هامون به یه کتاب مبدل بشه و ان شالله در آینده یکیش به دست حاجی مجتبی میرسه ... در مورد دست نوشته هاتون هم فکر می کنم یه کمی کار کنین دست نوشته های شما هم خوب میشن ... خواهر من هم شما رو تهدید نکردن حرف دلشون رو گفتن !! ... راستی این یعنی چی ؟ " چهارم . شما خیال کن که من باهاش نسبت ندارم . هر کتری دوست داری بکن . " ( !!! ) ... حالا که نسبت دارین و صد البته ایشون به شما بی حرمتی نکردن و مطمئنا ادب و تربیت خانوادگی و شخصیت ایشون بهشون اجازه این کار رو نمیده ... وقتی شما این مطلب رو با نام خودتون و بدون منبع ذکر می کنین یعنی انکه این پست متعلق به شماست ! شما میتونین که منابع رو ذکر کنین و دچار دردسر هم نشین ! ... من همین جا از محبت برادر و هم محله ای خوب و دلسوزم جناب حسنک وزیر هم قدر دانی می کنم ... یه صلوات محمدی بفرستین و ماجرا رو ختم کنین ، راستی یه آپ کنین بد نیست وبلاگتون رو تار عنکبوت گرفته آهنگ وبتون و صدای جناب شکیبایی ( البته فکر کنم ) زیباست ... موفق باشید ... یا علی

من هم سلام عرض می کنم و خیلی خوشحالم که با آدم های منطقی روبه رو هستم .
اول اینکه چرا من به حرف خودم اصرار می ورزم : به خاطر اینه که من آدمی هستم که حرف بدون دلیل رو قبول نمی کنم . فکر کنید یه نفر توی آذر ماه میاد و میگه اون چیزی که توی شهریور ماه گذاشتید برای من هستش . حالا جالب اینه که بار اول هم آدرس شریفشون رو نمی نویسند .
دوم اینکه چرا گفتم هر کاری که می خواید بکنید : چند نفر بیان توی وبتون و چند تا نظر پشت سر هم بزارند و توهین کنند (البته اون روز با توجه به همه نظرات من این برداشت رو کردم ) شما چه کاری می کند . جملشون آخه خیلی جالب بود . شما از این حرف چه برداشتی می کنید : واقعا که آدم بی چشم و روی هستین . حیف که با حاجی مجتبی نسبت داری

سوم اینکه در رابطه با وبلاگ چرا آپ نمیکنم : همون طور که پست نشونمی ده مربوط به سالگرد یک وطن پرست هستش و الان چند روز که از شهادتشون می گذره .

چهارم : اگه من شعری از خودم اینجا نمی زارم دلیل بر این نیست که خوب نیستن . در حال حاضر دست نوشته های من در دست ویرایش هستش و در اولین فرصت که سرمایش دستم بیاد حتما چاپ میشه و حتما یه نسخه برای شما می فرستم .

سیمرغ پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 http://del.sub.cc

سلام آقای آشناترین غریبه ! ... ممنونم که قدم رنجه کردین و به کلبه درویشی خودتون سر زدین ... علی رغم همه چیز به قول خودتون گروه خلوت دل ( که حالا باز شده همون تو را می خوانم !) یعنی خواهر بزرگوارم ققنوس و همکار خوبم خانوم فاطیما و خودم ( سیمرغ ) هم از آشنایی با شما و وبتون خوشوقتیم ( والبته نسبت شما با حاجی مجتبی هم ارزش این آشنایی رو بیشتر می کنه) و عذر خواهی شما رو می پذیریم بالاخره حق به حقدارش رسید ... دل نوشته " من می مانم " متعلق به ققنوس خواهر بزرگترم هست و من طبق معمول همیشه مدافع ایشون هستم ! و لازم دونستم که برای حمایت از ایشون بیام و چند کلامی با شما صحبت کنم البته لازم به ذکره که اکثر دل نوشته های وبمون متعلق به من بود و نگرانی من در این ضمینه باید بیشتر می بود که بود !... حق با شماست در دنیای مجازی هیچ اعتمادی روی هیچ چیزی نیست به خاطر همین موضوع بود که ققنوس وب قبلی ما رو که همین متن ادبی و سایر دل نوشته های ما توش آپ شده بودن به کلی حذف کرد البته تمام این دل نوشته به صورت مکتوب هستن و ان شالله اگر خدا بخواد در آینده به صورت کتابی منتشر خواهد شد و چند نسخه هم به دست هم محله ای ها و اگر قابل بدونین یکی هم به دست شما خواهد رسید ... خیلی خوشحال شدیم که از دل نوشته ما خوشتون اومده بود البته ما اکثر اوقات برای دل خودمون می نویسیم و این دل نوشته ها با استقبال خیلی خوبی هم مواجه شد و ما هم بعد ها بیشتر به اصرار و در خواست خود دوستان که به ما لطف داشتن این متون ادبی رو آپ می کردیم کلا همگی ما برای وب مستر هایی که وقت میذارن و مطالب یه وب رو حلاجی می کنن احترام قائلیم ... در ضمن ما کی به شما حمله کردیم ؟! شما به چند تا تبادل نظر و گفتگو میگین حمله ؟! ببینم حالا جای چاقو های ما هنوز مونده ؟ سرتون که نشکسته؟ دست و پاتون چی ؟ اصلا جای سالمی توی بدنتون هست ؟! ... به هر حال قابل تقدیره که شما یک فرد ادب دوست و البته هموطن دوست هستین امیدواریم که هر چه زودتر یه اسپانسر خوب پیدا کنین و مجموعه شعرتون رو چاپ کنین،خوشحال شدیم که شما ما رو برای اهدای کتابتون قابل دونستین ... امیدوارم از این به بعد منابع رو ( حتی اگه منبع ذکر شده منبع اصلی نباشه ) ذکر کنین و دچار دردسر نشین ! راستی ما هم عادت نداریم شعر کسی رو با نام خودمون آپ کنیم اگه اجازه بدین شعر " کلاغ پر " رو با اسم خودتون توی وبمون بذاریم ، در مورد ثبت متون ادبی هم حق با شماست امیدوارم در این ضمینه هم ما رو بیشتر راهنمایی کنین ( منظورمون در مورد چگونگی ثبت و ضوابطشه و اینکه چاپ این متون ادبی چقدر طول میکشه و این نوع سوالات ... البته چون احساس می کنیم تجربه شما بیشتر از ماست چون به هر حال این اولین کتاب ماست که داره زیر چاپ میره و ما در این زمینه به قول شاعر همچون طفلی نو پا هستیم ! ... ) ... غلط های املایی این آپتون رو هم اصلاح کنین ، حساب بقیه وبلاگ هایی که بدون اجازه متون ادبی وب ما رو برداشتن هم با ما !! البته الان با چند نفر از این بازدید کنندگان رابطه خوب و دوستا نه ای داریم و اختلافات به فضل خدا بر طرف شده ... به راستی که میرزا مرد بزرگی بود روحش غرق شادی و یادش گرامی و راه مملو از افتخارش پر رهرو ... ولی فکر می کنم دیگه موقعش شده که آپ کنین ! ...موفق باشید ... یا علی

خیلی ممنون که این همه لطف داشتید و نگارش انجام دادید .

بله خودم به فکر یه آپ جانانه هستم .

باز هم ممنون .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد