باز هم از فریدون مشیری

تو را دوست می دارم
و با تو
دیگرم به بیداری این گستره ی خاموش  آدمیانی نیاز نیست
چرا که تو چهارْفصل ِ سرزمین ِ‌ منی
سردتر از زمستان ِ سقز،
گرم تر از تابستان اهواز،
سبز تر از بهار لاهیجان،
و مطّلاتر از پاییز ِ برگ افکن ِ چی چستْ

خواب ُ به رؤیاهایم دوستت می دارم
در بیداری ُ این کابوس ِ بی امان
در لحظه های نه مَنی
و در ساحل ِ اقیانوس ِ گسترده ی اشک های خویش
به هنگام ِ‌تماشای کبوتری
که از آسمانِ بی کلاغ ِ آرزوهایم عبور می کند
تا آشیانه ی منّور ِ خورشید

آشناترین غریبه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد