حاله من دست خودم نیست

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی  


دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی 


چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته 


کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته
 

خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
 

از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه 

 

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابُ 


بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابُ
 

چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه
 

خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه 


میخام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره 


سر راه بهشت من درخت سیب می کاره 

من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده 


از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده
 

نظرات 2 + ارسال نظر
... چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 18:08

سلام
شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش


موفق باشین

ممنون.
لطفا با اسمتون نظر بذارید

... جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:31

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

بهتون نمیاد عاشق بوده باشین؟؟؟

کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

همین طوری نوشتین یاواقعا عاشقین؟؟؟
اما اگه برای خدا بوده باید بهتون تبریک بگم چون واقعا قشنگه؟؟؟

لطفا اسم شاعرش رو برام بنویسین
ممنون میشم

رنگ رخساره خبر از سر درون میدهد . . .

به قول رضا صادقی تو قانون ما هر کی عاشق نباشه آدم نیست.


متاسفانه شاعرش رو نمیشناسم.
حالا چرا خودتون رو نقطه چین کردید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد