در این سرزمین باران های نقره ای  

که آرام آرام خیسم میکند 

مرا مجال هیچ  قدم نیست  

چراغها همچنان قرمز است 

انگار که دیر زمان است در پشت این چراغ  

محکوم به ایستادنم 

و اما مرا توانی به حرکت نیست 

اینجا برای هیچ یک آشنا نیستم 

در سرزمین خویش هم غریبه ای بیش نبودم

آری من همان آشناترین غریبه ام 

 

آشناترین غریبه

نظرات 3 + ارسال نظر
یاسی چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 20:45 http://nafasgir-311.blogsky.com

سلام عزیزم وبلاگت عالی بود خوشحال میشم به من هم سر بزنی
بیا منتظرم
بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم
منم با اسم یاس سپید لینک کن ممنون گلم...

من رو همه به نام آشناترین غریبه میشناسند عزیز

گندم دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 13:54 http://khalvatichondasht.mihanblog.com/

با سلام....

میای زنگ میزنی در میری؟ فقط یه سلام؟؟؟؟!

گندم جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 http://khalvatichondasht.mihanblog.com/

منظور از چی؟

از اسمه گندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد