میرزا! هنوز کوه های شمال، لحظه آمدنت را، گردن کشیده اند و منتظرند. هنوز درختان، صلابت فرمان تو را «خبردار» ایستاده اند، تا آزادباش دهی. هنوز، بوی باروت تفنگ تو را می شود از تمام برگ های درختان شنید، هنوز از حنجره یخ زده کوهستان، نام بزرگ تو، به گوش می رسد. تک تک درختان، درس آموخته رشادت و استواری تواند. نامت را، افراها، مؤذّن وار به تکرار نشسته اند. تو را دریا، به لهجه محلی، مویه می کند. جنگل های باران خورده و خیس شمال، نامت را، آوازه می خواند. تو بزرگ شدی، ای در قلب اهالی.
تو در اعماق تاریخ جاودانه شدی. در تمام ترانه های گیلکی افسانه ات ماندگار است.
ایستاده ای بر شانه های گیل و دیلم، بر فراز حماسه ای سرخ و هنوز نهضت جنگل، زیر بیرق نگاهت، پر صلابت است. بر گرد میرزا. بی تو هوای شمال، گرفته و بارانی است.
میرزا! خون جاری رگ هایت، جوشیده از حرارت عشق بود؛ عشق به وطن، یک صدا شور بودی و عشق. اندیشه ات به اقلیم پرچم های سرخ شهادت تعلق داشت.
عطر نفس هایت، هنوز پیچیده است در جنگل های گیلان. بال گشودی و شادمانه خندیدی به هر چه سختی.
هنوز جنگل، خواب تو را می بیند. وقتی صدایت نسیم می شود و به گوش درخت ها، لالایی می خواند. نامت را پرندگان بر شاخسارها، به آواز بلند می خوانند. جنگل، همیشه دلواپس نبودن توست، حتی درخت ها به استواری حضورت تکیه دارند. بی تو، اندیشه بهتر، کابوس همیشگی و تلخی است. تمام درخت ها تو را می شناسند. تو سلطان همیشه جنگل های شمالی، سراغت را باید از کوه های سفیدپوش گرفت که ردّ گام هایت را، هم چون رازی بزرگ، پنهان کرده اند. بوی تو را از دریا باید شنید که پیچ و تاب گیسویت را سال هاست، آشفته مانده. نام تو را، از تمام پرندگان باید پرسید، که بکرترین آوازشان را از نام تو الهام می گیرند. برگرد میرزا که بی تو جنگل های شمال صفایی ندارد.
سلام خدمت عمو رحمان عزیز.
خیلی گلی سرباز فداکار. خوبی؟!
حالا و احوالت چه طوره؟1
چی می کنی با خدمت؟!؟
خوش می گذره بدون رفقا؟!؟!
انشاالله کی بیایم شیرینی پایان خدمتت رو بخوریم؟!؟
از احوال پرسی های شما...
چو میگذرد ملالی نسیت
انشاالله
سلام
ممنون از حضور شما
مرسی که با تمام این مشغله ها بازم به من سر میزنی و فراموشم نمی کنی ؟
سربازی دوران خوبیه نه ؟!!
من داداشم همش خونه بود .......
خواهش.
اگه به این فکر کنی که یک دوره اجباری هست و خوب یا بد باید بگذرونیش زیاد اذیت نمیشی ولی اگه به این فکر کنی که زندگیت تباه شده و هزاران مسئله دیگه که واقعیت امر هم هست اون موقع هر روزش هزار سال طول میکشه.
کاش ما یکمی از خون اون بزرگ مرد تو رگامون بود
یکم مطمئنا وضعمون از این که هست خیلی بهتر بود
واقعا. . .
زره ای از خون اون و هزاران مرد دیگه. . .
حداقلش این بود که آزادانه و بدون بند روزگار زندگی میکردیم