ما از ترس هم ترسیدیم...


اگه می بینی می ترسم ، اگه چیزی نمی پرسم...

اگه بیهوده پوسیدم ، من از ترس تو ترسیــــــــدم !



از این لب بستگی ها و از این دل خستگی ها و...

توی ظهر یه تابستون از این یخ بستگی ها و ...



از این تسلیم اجبـــــاری به این تقویم تکراری ...

تموم عمرو بخشیـــدم ، من از ترس تو ترسیــــــــــدم !



بیا و تکیه گاهم شــــو از آغاز همین قصه...

آخه چشمات چراغ من ، چرا می ترسی هم غصه ... ؟



مگه هر قطره ی بارون واسه دریا یه دنیا نیست... ؟

تو که باشی منم هستم دیگه این قطره تنها نیست ...



توی این جشن بارونی ، تو دریایی نمـــــــی دونی ...

یه عمری تو گوشِت خوندن نمیذاریم ، نمی تونی ...



چه حرفــــــــــایی تو دل هامون ،ســــوالا که نپرسیدیـــــــــــم ...

دوباره از نگاه هــــم من و تو هر دو ترسیدیــــــــــــــــــــم ....

آشناترین غریبه

نظرات 1 + ارسال نظر
فلانی جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 17:57 http://www.tanhaye.tanha02.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااام ...بابا اشعار سیاسی نذار اینجا...

سلام به روی ماهت .. این که سیاسی نیست برادر ...چرا همه چی رو سیاسی میکنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد