روز سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی
خسته
تیرگی هست و چراغی
مرده
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر
دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا
به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی
صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این روز چه قدر
تاریک است
خنده
ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره
ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که روز غمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
آشناترین غریبه
digaran ra ham gham ast be del gham man lik ghamie ghamnak astttttttttttttttttttttttttttttttt............... agha erfan aziz ba rohieh shadi ke shoma dari dar tajobam ke azizam chera gham vali vaghan mahshar kalamat ro bayan mikoni azizam vaghan nevisandeh ghabelie hast golam,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,.........
دیگه دیگه
غم هست ، ولی ابرازش نمیکنیم
اگر هم ابراز کنیم میشه این
.
.
.
مگه نشنیدی که شاعر میگه
حالمان خوب است
غم کم می خوریم
کم که نه ، هر روز کم کم میخوریم
.
.
.
اگه به من میگی نویسنده به بقیه شاعرا و . . . چی میگی؟
به هر حال ممنون از حضورت
اومده بودم بترکونم ...ولی آپ نبودی ...
خوب با کلاسا دیر ب دیر آپ میکنن دیگه مثل ما در پیتیها نیستن که
حس و حالش نیست حاجی
.
.
.
کلاس کجا بود بابا...
.
.
ما هر چی باشیم انگشت کوچیکه شمایم