چنان دل کندم از دنیا
که رنگم , رنگ تنهاییست
ببین مرگ مرا در خواب
که مرگ من تماشاییست
آشناترین غریبه
باغبون خسته سکوت کرد ........دیگه نمی خواد باغبون باشه می خواد مسافرسرزمین
تنهایی باشه ..... یاد گل
اما تو ذهنش بود ... گلی که با وجود تمام مهربونیاش ، زیباییهاش اما خارهایی
داشت که گهگاه دست
باغبون رو زخمی می کرد و بی خبر بود که دل باغبون رو خون می کنه ... گلی که
بعد از فرو کردن هر خاری
به دست باغبون عذر می خواست و باغبونم هر بار می پذیرفت ...... بار آخرم باغبون
پذیرفت و سکوت کرد ....... اما نفهمید چی شد که گل بازعصبانی شد ..... و باغبون خاموش شد
و حالا می خواد که بره
آشناترین غریبه
---------------------------------------------
سلام . . . ٬ البته بهتره بگم خداحافظ
دو سال پیش همین روزها بود که از بلاگفا خداحافظی کردم و اومدم اینجا و شروع به
نوشتن کردم . اولیین پستم هم همین باغبون بود .
باغبون خسته دیگه دوست نداره که باغبون باشه و از دنیا فقط خارهاش نصیبش بشه . هر
کی خنجری بزنه و بره پی کار خودش .
امروز هم آشناترین غریبه اومده تا خداحافظی کنه . البته نه مثل این باغبون که پشت سرش
رو هم نگاه نکنه . نه ؛ آشناترین غریبه دلش دریاست وگرنه خیلی زودتر باید می رفت
فقط یه چیزی بگم به عنوان برادری ؛ سعی کنید که
مثل سنگ سخت باشید : سنگ اگر بشکنه ٬ اگر خورد بشه ؛ باز هم سنگِ
بر حسب یه سری مشکلات و دسترسی نداشتن به مشکلات از نت دور میشم و به اجبار
دیر به دیر آپ میشم والبته شاید هم یه فکری براش بکنم .
خداحافظ ؛ با آرزوهای بهترین ها برای شما سروران گران
آشنایی که در خلوت چشمانت غریب است
آشنایی که غریبه ماند
باغبان هستی:
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.
باغبان هستی:
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند. گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.
آشناترین غریبه
تو را دوست می دارم
و با تو
دیگرم به بیداری این گستره ی خاموش آدمیانی نیاز نیست
چرا که تو چهارْفصل ِ سرزمین ِ منی
سردتر از زمستان ِ سقز،
گرم تر از تابستان اهواز،
سبز تر از بهار لاهیجان،
و مطّلاتر از پاییز ِ برگ افکن ِ چی چستْ
خواب ُ به رؤیاهایم دوستت می دارم
در بیداری ُ این کابوس ِ بی امان
در لحظه های نه مَنی
و در ساحل ِ اقیانوس ِ گسترده ی اشک های خویش
به هنگام ِتماشای کبوتری
که از آسمانِ بی کلاغ ِ آرزوهایم عبور می کند
تا آشیانه ی منّور ِ خورشید
آشناترین غریبه
آهای مردمان دیارم
به راستی چه می دانید که من
چه می گویم و چه می سرایم
شما که سخن از دایره سبز می زنید
کدام یک درد مرا خواند و
به تسلای دلم سخن گفت ؟
هیچ می دانید که که من کیستم ؟
من یک دنیا سکوتم
شعر جاویدان
من یک آبشارم
نعره ی هزاران سقوط
من یک ساعتم
پر از ثانیه های بی فرجام
من بارانم
هزاران قطره آسمانی
من شعر بی قافیه ام
پر از فریاد و اشک
من همان آشناترین غریبه ام
خسته از دیار و یار و غربت
آشناترین غریبه
قبلا گفته بودم که زندگی چه جوریه , ولی باز به حرف خودم ایمان آوردم
زندگی مثل اوج پرواز کلاغ پَستِ
این پیامک هم از تنهای تنها بود :
وقتی نیم نگاهی به این دنیا انداختم
دیدم ارزش نگاه کردن را ندارد
چشم بستم و دیگر نگشودم
شما بمانید و دنیایتان
خوش به حاله من که
هرگز نخواستم اسیر این دنیا باشم
و به امر پروردگارم سر تعظیم فرود آوردم
با تو صحبت می کنم که بهترین شنونده ای
الهی : ازپیش خطر و ازپس راهم نیست ، دستم گیر که جز فضل تو پشت و پناهم نیست ، ای بود ونابودمن تورایکسان ، ازغم مرابه شادی رسان .
الهی : اقرارکردم به مفلسی وهیچ کسی ، ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی ، چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی ؟
الهی : اگر با تو نمی گویم ، افکار می شوم ، چون با تو می گویم ، سبکبار می شوم .
الهی : ترسانم ازبدی خود بیامرز مرا به خوبی خود ، ابلیس در آسمان زندیق شد ، ابوبکر در بتخانه صدیق شد ، برگناهم دلیری مکن که حق صبور است خویشتن را غرور مده که او غفور است .
میگن خدا هرچی بلا سر آدم بیاره بازم یه جای شکر باقی میذاره.
خدا یا شکرت :
که عذاب نکشید
که پاک رفت
که زیبا رفت
شکرت
کوله بارم اگرچه از توشه راه، تهی است، انباشته از توکل که هست
اگرچه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است.
اگرچه دستم از آنچه کرده است می لرزد و اگرچه موریانه های بیم ، استواری پاهایم را سست کرده است،
اگرچه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزدیک می کند،
آفتاب اطمینان به تو هنوز در آسمان وجودم می درخشد.
اگر خواب سرد زمستانی گناه، دلم را به انجماد کشیده است،
نسیم بهاری اعتماد به لطف تو در آوندهای دلم هیجان تازه آفریده است.
اگر دانه وجودم در زیر خاکهای غفلت و نسیان،
در اشتیاق دیدار خورشید تو، شکفتن را از یاد برده است،
آشناترین غریبه
شوپنهاور : ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم
علی شریعتی : لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند
لویی پاستور : تمدن ، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت
فردریش نیچه : باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند
نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما نادر. ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است
گوته
فردوسی خردمند : کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد
امرسون : بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند .
دالایی لاما : برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت
گراهام بل : تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا
متمرکز نشوند نمی سوزانند
آشناترین غریبه : لبخند جوابیست دندان شکن به روزگار ولی امان از روزی که روزگار بخندد.
آشناترین غریبه
دیروز یکی از بچه ها چند تا آهنگ داد تا گوش کنم . یکیش همین آهنگ رضا صادقی بود . خیلی قشنگ بود به خاطر همین تصمیم گرفتم آپش کنم .
دلِ من حالش خوشه... اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه... گاهی می ترسم بمیره
اما بازم به خودش میاد و سوسو میزنه
باز حیاطه خلوت ، سینمو جارو میزنه
میگمش تا کِی میخوای عاشق بشی و بشکنی
به روی خودش نمیاره،میپرسه با منی؟
با کی ام با توی عاشق پیشه سر به هوا
با توی دیوونه ی در به درِ بی سر و پا
با تو که هر چی دارم میکشم از دستِ توئه
با تو که هر جا میرم اسیر دربستِ توئه
کِی میخوای دست از سرِ آبروی من برداری
کِی میخوای عقلی که دزدیدی سرِ جاش بزاری
کِی میخوای بزرگ بشی،سنگین بشینی سرِ جات
سر به راه بشی و دنیا رو نزاری زیرِ پات
دلِ من حالش خوشه... اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه... گاهی میترسم بمیره
اما باید بگم که دل من حالش خوب نیست . خیلی هم بی خود و بدون دلیل میگیره . گاهی هم تنگ میشه . دل تنگ آبجی گل که تو تهرانه میشه .
آشناترین غریبه
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این اسباب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیسم
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی ب ا این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
آشناترین غریبه
سلام و هزاران درود بر شما دوستان گران . باید ببخشید که یه مقدار دیر اومدم . ولی
اومدم و پست مربوط به سال جدید رو بزارم . ولی فکر کنم یک مقدار دیر باشه به خاطر
همین تصمیم گرفتم که سال ۸۸ رو بهتون تبریک بگم . دیگه دیگه . یه جوری باید
جبران کرد .
زرتشت بیا که با تو امید آید
شب نیز صدای پای خورشید آید
تاریخ اگر دوباره تکرار شود
آدم به طواف تخت جمشید آید
نوروز باستانی بر شما فرخنده باد
آشناترین غریبه
ادامه مطلب ...