با سلام به تمامی دوستان عزیز . دیروز توی نمایشگاه پس از یه چند ساعت بالا و پایین کردن سرانجام غرفه بلاگ اسکای رو پیدا کردیم .
تجربه ثابت کرده بود که همیشه دیدار با مدیران با هزار مشکل و کاغذ بازی و از اون جور مسائل رو به رو هستش و باور اینکه مدیران سایت رو بتونی به این راحتی ملاقات کنم خیلی سخت بود .
به نظرم اینها مدیران نبودن بلکه دوستان من بودن که آغاز این دوستی به زمانی بر میگرده که من از بلاگفا به بلاگ اسکای سفر کردم . جوانانی بسیار موفق ، خون گرم ، مهربان و دوست داشتنی . با مدیران سایت به صحبت نشستیم و در مورد بعضی از مشکلات صحبت کردیم .
واقعا که ایرانی اصیل بودن .
آشناترین غریبه
وقتی بغض گلویم ترکید به کویر تبدیل شدم
از پشه پرسیدم کیستی؟ گفت: خروس بی محل
تنها دلخوشیم مرور خاطرات گذشته بود که آلزایمر آنرا هم ازمن گرفت
وقتی از زندگی سیرشدم مرگ هم برایم نازکرد
آنقدردرنویسندگی مهارت دارم که با چهارحرف "کتاب" می نویسم
****************************
سیاهی رنگیست
سیاهی رازیست
من سیاهی را می پرستم
درآن سیاهی چه رازیست
نمی دانم
من روشنی ها را
در سیاهی چشم هایم می بینم
نور را در سیاهی آسمان می شود جست
خواب های طلایی
در سیاهی چشم هایم نهفته
آرامش عجیب ترین رازهای خلقت
در سیاهیست
ستاره ها وماه در سیاهی آسمان
آشکارا دیده می شوند
ریزش باران درسیاهی ابرهاست
روشنی های پیروزی
درسیاهی شکست گشته پنهان
تسلی روان پاک
در سیاهی شب رفتن گم شده
کسی چه می داند
سیاهی مزارآرامشی نباشد
برای خفتگان اندرونش؟
آشناترین غریبه
درود بر خاک وطنم , درود بر تمامی سیاوشان وطنم
مژده یارا که مهرگان آمد
جشن پیوند عاشقان آمد
فصل احساس های آبی شد
عید دل های مهربان آمد
مهرگان است روز مهر و امید
روز لبخند دختر خورشید
روز روشن روان بهروزی
روزگار جوانی جاوید
مهرگان است، روز بیداری
روز آگاهی است و هشیاری
روز اندیشه های بالنده
روز افکار جاودان جاری
مهرگان بعد از نوروز رده دوم را از نظر اهمیت جشنها دارا میباشد . از آنجا که نوروز آغاز
سال جدید میباشد - مهرگان هم آغاز فصل زمستان است . این جشن روز مهر از فصل مهر
می باشد ( 16 مهر ) . فلسفه این جشن مهم ایرانی به دوران ضحاک تازی باز میگردد .
ضحاک و اقوام او مدتهای مدیدی بر ایران حکومت میکردند و عده کثیری از جوانان ایران
زمین را به قتل رسانده بودند و مردم از ظلم و جنایات آنان به تنگ آمده بودند . در آن زمان
کاوه آهنگر از میان مردم بر خواست و با برافراشتن چرم آهنگری خود که بعدها درفش کاویانی
نام گرفت رهبری براندازی ضحاک تازی را بر عهده میگیرد و او را با یاری مردم در کوه دماوند
زندانی میکنند و به ظلم او پایان میدهند . به گفته های زیادی در تاریخ پرچم ایران نیز پس از کاوه
آهنگر پدید آمد و درفش کاویانی به پرچم ملی ایرانیان مبدل گردید . سپس با آرا و پشتوانه مردم
و کاوه آهنگر فریدون را بر تخت شاهی ایران نشانند و ایرانیان زندگی را با آرامش سپری نمودند .
گفته شده است که تاجگذاری اردشیر بابکان موئسس شاهنشاهی ساسانیان مقارن بوده است با جشن
مهرگان . زیرا هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان این جشن را از بزرگترین جشنهای ملی میدانستند .
بعد ها آغاز فصل مهر و آغاز مدارس را به احترام جشن مهرگان شروع نمودند و آنرا جشن فرهنگی
مهرگان نامیدند . ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه درباره جشن مهرگان می نویسد : در روز
مهرگان فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند و فریدون را بر تخت شاهی قرار دادند . سپس
ضحاک را در کوههای دماوند زندانی نمودند و مردمام ایران را از گزند او آزاد ساختند . بنی امیه
با تعصب ضد ایرانی خود که از افراطیون اسلامی بود زرتشتیان ایران را در روز مهرگان وادار
میساخت تا هدایایی بسیاری به او تقدیم کنند . جرجی زیدان در کتاب تمدن اسلامی مقدار این
باجها و هدایا را پنج تا ده میلیون درهم ذکر کرده است .
آشناترین غریبه
ماه رمضان و فرصتی برای خود سازی دوباره . دوست عزیزی (محمد رضا
مدیر وبلاگ تنهاترین تنها)اشاره به نکته ی زیبایی کردن که :
بهمون گفته بودن آب می خورین بگین یا حسین
اما این روزا که آب می بینین ونمی خورین بگین یا ابوالفضل
امسال هم شبکه های تلویزیون هر کدوم یه سریال بعد از افطار پخش می کنندکه من خوشبختانه وقت ندارم همشون رو ببینم . در این بین تیتراژ زیبایی رو دیدم و آقای خواجه امیری باز انتظارات دوست داران خودشون رو بر آورده کردن .تیتراژ پایانی میوه ممنوعه که بسیار زیبا گفته شد :
می شه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده
تو اضطراب عشقو گناه بی اراده
بی عشق عمر آدم ، بی اعتقاد می ره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می ره...
وقتی که عشق آخر ،تصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق، عاشقترم از همیشه
هر چی محال میشد ،با عشق داره میشه
انگار داره میشه
... عاشق نباشه آدم ، حتی خدا غریبه اس
از لحظه های هوا ، هوا می مونه و بس...
نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه
شاید خدا قصه تو از نو نوشته باشه
موقع افطار دعا برای ظهورآقا امام زمان از یاد نبرید
آشناترین غریبه
با سلام به تمامی عزیزانی که به این پست بر می خورند و می خونند و لذت می برند .
باید بگم که بعد از گذشت چند روز پس از اولین کامنت مبنی بر این که این دست نوشته برای
فرد دیگری هست . به تحقیق پرداختم و از مجتبی عزیز (هم زبون)پرسیدم و مجتوجه شدم
که ادعا این دوست عزیز کاملا درست هستش و من هم الان اومدم این رو فقط بگم و از صاحب
اثر معذرت خواهی کنم .
دوستان عزیز در خلوت دل http://www.del.sub.cc/
معذرت می خوام که بدون اجازه این مطلب رو توی وب لاگ خودم گذاشتم ولی من هرگز
ادعا نکردم که این مطلب به نام هستش و از وب شما هم برنداشتم .
چه زود روزگار می گذرد و یادگارها می ماند و خاکریزهای کوچک خاطرات ، اما من از خاطرات
فقط خوبی ها را می بینم و همه را در صندوق محبتم کنار دیگر خوبی ها ، با محبت جمع می کنم .
می گذارم ، آب دیده هایم به احساس درونم رشد و روشنایی با محبت بخشد . به همه آن چیزهایی
که آرام بدست می آورم درود می فرستم و با آن چه از دست داده ام بدرود ....گذشته .... و من گذرش
را دیگر به باور نشانده ام هر چند سخت بود اما گذشت و دیگر بر نمی گردد و من غصه رفتنش را
دیگر نمی خورم . باز زنده ام ، و زیر پلک های مهربانی در سایه خدا زندگی می کنم و در قلبم همه
آشوب ها را که آشفته اند آب زلالی می پاشم تا آرام گیرد و در التماس نماند .
من می مانم
و
خدایی که در این نزدیکی است...........
آشناترین غریبه
امشب شب دوازدهم است که تن به این سرزمین مرطوب زدم و فاصله گرفتم از سرزمینی که با آن انس گرفته ام . در این چند روز در این سرزمین پا به پای کشاورزان بودم ، همکلام و هم صحبت آنان . گاهی از برای تاریخ میگفتند ، گاهی از برای پسر همسایه ، و گاه از دوران کودکی خود. در این چند روز بسیار بیشتر به خود اندیشه ام . به افکارم ، به رویاهایم ، به رفتارم و به دوستانم . می خواهم در این سرزمین پر از ریا ، همانند دیگران باشم .که دیگران این چنین آموختن مرا . دوستی اینگونه اندرزم داده بود که با دیگران آن چنان باش که آنان با تو هستن و من در آن دوران همچون گاوی بودم سیر در چراگاه نصیحت و می پنداشتم که دیگران با من آن گونه هستن که من با آنان هستم . ولی اکنون می بینم که آن چه بیش از این می بلعیدم هیچ بوده و تنها باورهای خودم را به ذهن خود می ریختم که باورهای من در این روزگار مترجم بسیار دارد.
و شاید در وادی فردا ها این گونه باشم :
سکوت : و مرد سکوت باشم . سکوت احساس شش گانه . آیا می توانم سکوت چشم و گوش و زبان و ... پیشه کنم ؟ می دانم پیش از این گفته بودم که منم آن مجنون سکوت
آینده : مشکلی با این بی شرم ندارم . هر آن چه که پیش آید خوش آید
رفیقان : رفیقان را بر دیده منت می گذارم که رفیقان من بیش از انگشتان یک دست نیستن و بدین سبب چشمانم توان وزن قدم هایشان را دارد
دوستان : مگسان دور شیرینی و زباله همیشه بسیار هستن . و اما بی شک نه آن شیرینی هستم و نه آن زباله . آیا هستم ؟
رفتارم : هر آن که در برابر من آنگونه باشد لاجرم من هم همان گونه خواهم بود و با تفاوتی بیشتر از پیش
عشق : گفتاری از شاملو را به یاد می آورم : چند بار دام افکندی تا دست یاری دهنده ای بیابی ، صدای آشنایی بیابی ، چند بار دامت راتهی یافتی . دگر بار دام بگستران و پا پس نگذار. در برابر این استاد گران سر فرود می آورم و روی سخن به او می کنم که مرا دگر با این مسلک کاری نیست . عشق را مفهومی برای من نیست و آقای صادق تو نیز مرا آدم ندان که من در قانون شما جایی ندارم
این چند شب به آن اندازه دراز است که چشمان من توان مقابله با سیاهی شب را ندارد و نمی تواند نظاره گر سحر باشد . بدنم درد می کند . خسته ام و مغزم متلاشی .
و شاید اصلا تمام این گفتار تنها حرف باشد که چون امشب نه من آن مرد کهن هستم نه این چرخ گردون گاور نر . ولی بی شک آنچه که می کنم فرار از تمام آن چیزهایی است که
مرا خوشایند نیست . از این پس تمام حلقه های اطرافم را بر خواهم داشت و تنها حلقه سبز خانواده ، حلقه سرخ رفاقت و حلقه سفید دوستان را خواهم داشت
آشناترین غریبه
سلام به تمام عزیزان
خدمت تمام سروران عرض کنم که می خوام یه مدت از دنیا بیرون برم
دارم میرم شمال . هرچند که کار زیاد هستش ولی میخوام بشینم و با خودم خلوت کنم با افکارم با باورهام با رسم و رسومم با خودم
از شما دوستان عزیز هم می خوام هر چیزی که در مورد من به ذهنتون میرسه بگید. چه خوب چه بد. حتما خیلی کمک میکنه تمام . حرفاتون رو بگید . حتما میخونم و بررسی میکنم. از دوستان هم انتظار دارم که حتما این کار رو بکنند.
و سفر آغاز من است
آشناترین غریبه
سلام به همه ی دوستان عزیز . تا حال با مطالب زیادی با عنوان آیا می دانید خوندید .
ولی من امروز یه آیا می دانید دیگه با رنگ و بوی دیگر رو براتون می خوام آپ کنم . آیا می دانید تاریخی :
آیا می دانید ریشه بسیاری از خدمات و کشفیات به ایران باستان بر می گردد
آیا می دانید:
داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون سکه طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گرانترین کاخ دنیا محسوب می شده .این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق همراه بوده است.
آیا می دانید:داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گذاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند.
آیا می دانید:
داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه- وزارت آب- سازمان املاک- سازمان پست و تلگراف(چاپارخانه)را بنیان نهاد.
آیا می دانید:
اولین راه شوسه در جهان توسط داریوش ساخته شد.
آیا می دانید:
در طول سلطنت داریوش کبیر 242حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با 242 مورد شورش مقابله کرد وهمه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد.
آیا می دانید:
اولین هنرستان فنی وحرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر تاسیس شد .
آیا می دانید:
دیوار چین با بهره گیری از دیواری که داریوش بزرگ در شمال ایران در سال 544قبل از میلاد ساخت،ساخته شد.
آیا می دانید:
اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40سال خدمت وسپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.
آیا می دانید:
داریوش پس از تصرف بابل 25هزار یهودی برده را که در آن شهر زیر یوغ بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.
آیا می دانید:
داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.
(داریوش بزرگ به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000سال جلوتر از خود می اندیشید.)
آشناترین غریبه
سلام به همه بچه ها . امیدوارم که حالتون خوب باشه . این پست رو برای کسانی گذاشتم که به یه نحوی با نتایج کنکور ارتباط دارند
اگه نامزد - دوست یا ... شما توی کنکور رتبه آورد و خواست بره دانشگاه یا ازش دل بکن یا اصلا نذار بره
البته این فقط یه شوخی بود . امیدوارم همتون شاد و پیروز و موفق باشید
آشناترین غریبه
می خواهم تو را
در این شب ِ نقطه چین!
تا طاعونی ترین ترانه ی من،
- از نگاه ِ هاشور خورده ی شب -
در ستایش ِ نفس های تو باشد!
به دیاری که عشق را
مصیبتی همه گیر می دانند!
تا طاعونی ترین ترانه ی من،
- از نگاه ِ میرْ سایه ْ ها -
مدیحه ی دست های تو باشد،
آن دست ها که ایمنم می کنند
از تند باد بی مروّت کینه
به شهری که در آن
گیسوی سپرده به باد را
پرچم ِ عصیانْ می دانند!
و طاعونی ترین ترانه ی من،
نخستینْ درود ِ ما بود،
که بدرود ِ واپسین را
به افسانه یی مبدل کرد!●
آشناترین غریبه