سردی هوا...



 انگار این روزها...
 آفتاب از شهر ما رخت بسته

سردی آسمان...،

 آنچنان بر من چیره شده که از یاد برده ام

صدای پرنده های مهاجر را.

انگار این روزها...

 تنها هم صدای من ، کلاغ های صامتتند


آشناترین غریبه