سوختم از دست این، نارفیقان سوختم

سلام به همگی امروز می خوام رسم این وبلاک رو که همیشه با شعر و داستان حرفهای دل رو می زد رو بشکنم. بیام پیش آشناترین غریبه و یه مقدار از دردهاش بگم . از ناملایمتی های روزگار از نارفیقی رفیقان. اونهایی که میان و دم از رفاقت میزنند و خنجر کینه خودشون رو از پشت میزنند. میخوام بگم ولی نمی تونم به قول یکی از بچه ها      دردهای من گفتنی نیست     دردهای من  شنیدنی نیست    دردهای من جامعه نیستن که به تن کنم .....از کدامین درد بگویم ...از بی مرامی برادرانم یا  از بی اعتمادی خواهرانم...

می خواهم یک چیز بدانم ....  به کدامین گناه هر کس می آید نزد  ما   بی وفا می شود .... هر کس که را گویم برادر خویش است  دشمنی خونی من شود .. به هر کس که گویم خواهر .... کینه جوی من شود..............

توی کامنتها  آبجی سینا و آقا مجتبی گفتن که  از آشنایان هم چیزی بنویس فکر میکنم الان بهترین فرصت که از چند تن از نزدیکانم که هنوز با معرفت باقی موندن بنویسم و از همه اونها تشکر کنم .... تشکر از این که هنوز متوانم با اتکا به اونها به نارفیقانم بگم که آشناترین غریبه هنوز هم پا برجاست و همچنان هست تا خاری باشه برای دشمنان خودش و نزدیکانش

با تشکر بسیار از : عمو چنگیز...آبجی سینا... آبجی سحر ناز...مشت رحیم .....

  عمه مینا .... داداش کامی... عمو مجتبی

با اتکا به همین عزیزان===>هنوز ام زنده ام و زنده بودن خاری است به تنگ چشمی نامردان....

سوختم از دست این، نارفیقان سوختم
سوختم از دست این، محرم نمایان سوختم

قلب خود را تحفه چون درویش کردم بارفیق
قصه های تلخ رااز نا رفیق آموختم

خنجرازدست حریفان خوردن آنقدرسخت نیست
زخم خنجر بر جگر،من از رفیق آموختم

طفلکی دل را دگر جائی برای زخم نیست
بسکه من فرق میان مرد، نامرد را نشناختم

بسکه همه را از خویش دانستم

بسکه همه را به یک چشم پنداشتم

آشناترین غریبه      

انشا الله که ۱۰۰ سال برام بمونی

عمو چنگیز تولدت مبارک

بابام بارابابام دیش دارا لای

سلام تولدت مبارک چگده گشنگ شدی آخی خیلی خوشحال شدم


جشن تولد تو ای نازنین مبارک

غنچه ی ما گل شده همگی بگین مبارک

انشاالله صد ساله شی شمعهاتو روشن کنیم
همه با هم بخونیم گشنگتین مبارک

تولدت مبارک تولدت مبارک

تولدت مبارک تولدت مبارک

تولت مبارک چگده گشنگ شدی چه گده مهمون داری چند نفر مهمون دعوت کردی چه دوستای گشنی داری به به خیلی خوش میگذره ها انشاالله که صد سال زنده باشی واست تولدتو بگیریم کیکت صورتی آخی چه گده گشنگه
.
بادکنک های رنگی چه بچه ی زرنگی

چه کادوهایی به به عجب روز گشنگی

کیکو براش بیارین شمعاشو روش بزارین

یه گوله برف شادی روی سرش بزارین


دست ها بالابالا بالا بالا تولد روز شادی یک روزم تولد تو می شه عزیزم

لارالای لارالای دارادام لای لای

تکرار

آشناترین غریبه         

فدای همه عزیزان...

 خداوندا......

 تقدیم به همه کسایی که تو تنهایی کسی جز خدا ندارن

دیشب رویایی داشتم : خواب دیدم بر روی شنها همراه با خود خداوند و بر روی پرده شب . تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می دیدم

. همانطور که به گذشته نگاه می کردم روز به روز از زندگیم را دو رد پا برروی پرده ظاهر می شد یکی مال من و یکی از آن مال خداوند

 راه ادامه یافت تا تمام روزها تخصیص یافته خاتمه یافت آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت

 اتفاقا آن محلها مطابق با سخترین روزهای زندگیم بود روزهایی با بزرگترین دردها . رنجها . ترسها . و غیره ....

 آنگاه از خداوند پرسیدم: خداوندا: تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم

 خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟

 خداوند پاسخ داد: فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت

 حتی برای لحظه ای هنگامی که در آن

روزها یک ردپا بر روی شن دیدی من بودم که تو را به دوش کشیده بودم

 

   در سرزمین عشق رشته کوهی است به نام صفا که این رشته کوه آبرفتی دارد به نام وفا و این آبرفت به پیچی می رسد

 به نام وداع به امید اینکه هرگز به این پیچ نرسیم.

آشناترین غریبه         

باران ....پرواز...غربت

صدای باران را می شنوی؟

منتظر نباش که شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام!
که عزیز بارانی ام را،
در جاده ای جا گذاشتم!
یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کردم!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری، در همان دامنه ی دور دریا بمان!
هر جور تو راحتی! باران زده‌ی من!
همین سوسوی تو، از آن سوی پرده‌ی دوری
برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست!
من که این جا کاری نمی کنم!
فقط گهگاه
گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم!
همین!، این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که به حرفهایم می خندی!
حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم
باران می آید!
صدای باران را می شنوی ؟!

پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده رفتنیست

به کجا باید رفت ..... زیر احساس شقایق .. یا کنار رودی ... پر ز یاد سوسن ......نظری باید کرد ... نوک قلاب محبت باقیست ...

ماهی من تشنه آب زلال است زلال ..... شاید از دوست برایت گفتم .... گلی خوشبو ... ز گلستان خدا ... از شما میپرسم ...

خانه دوست کجاست ... پشت .. آن کومه سبز ...یا که در آخر راه...... از خدا میپرسم ... کی می آید آن دوست ...

در یکی از آن ایام .. در کنار جمعه ... با ردائی پر ز احساس خدائی ...پر ز عطر یاس .... یاس از بوی مادر آکنده ....

من هنوز منتظرم . منتظر یاری از جنس خودم و روزگارم ...

آشناترین غریبه