هویت

خلیج همیشه پارس

خلیج فارس زادگاه تمامی ایرانیانی است که در هر گوشه این گیتی پهناور زیست می کنند .هرگاه به خلیج می اندیشم شوری آب آن را زیر پلکهایم حس میکنم و بغض تمامی وجودم را فرا میگیرد.بغض گلویم را می فشارد و آب خلیج فارس از چشمانم بیرون می جهد یاد بزرگانی می افتم که در تاریخ میهن خون خویش را با آب خلیج فارس در آمیختند وبدان طریق یاد ایران را در ذهنها برانگیختند.

ذره ذره و قطره قطره آب خلیج فارس نام ایران را نجوا می کند و

نفیر برخواسته از آن دل هر ایرانی را به پاسخ وا میدارد. موجهای

سهمگین و توفنده آن ,صخره های پوشالی و بی هویت جنوبی آن

دیار را چنان به وحشت می اندازد که با شنیدن هر باره صدای آن

امواج به یاد اقتدار و عظمت ایران می افتند.

آشناترین غریبه

روزگار بی کار

برای بار سوم این شعر رو آپ میکنم

دلم گرفته آسمون ، نمی تونم گریه کنم

 

شکنجه می شم از خودم ، نمی تونم شکفه کنم

 

انگاری کوه غصه ها ، رو سینه من اومده

 

آخ داره باورم میشه ، خنده به ما نیومده

 

دلم گرفته آسمون ، از خودتم خسته ترم

 

تو روزگار بی کسی ، یه عمر که در به درم

 

حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم

 

من واسه آتیش زدن یک کوله بار شب بسم

 

دلم گرفته آسمون ، یکم من و حوصله کن

 

نگو که از اون روزگار ، یه خرده کمتر گله کن

 

من و به بازی می گیرند ، عقربه های ساعتم

 

برگه تقویم می کنه ، لحظه به لحظه لعنتم

 

آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن

 

نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

 

                                                                                                       آشناترین غریبه

جشن تیرگان بر همه ی ایرانیان خجسته

                      

  

البرز -آن بلند پنهان شده در ابرها- ابرها را به کناری زد. در پای خود -او- آرش را دید: این کیست که به سوی من می آید و کمانی بلند و تیری با پر سیمرغ دارد؟ ... کوه، کوه بلند البرز، به او -به آرش- گفت: ای آرش، ای آرش، اگر تو بخواهی، اگر تو بخواهی، بادی برمی انگیزم تند، بارش مرگ، تا بر دشمنت فرو ریزد. اگر تو بخواهی آذرخشی پدیدار می کنم که بسوزد راست خاکستر. اما تو به این شتاب کجا می روی؟ تو به سوی بالاترین بلندیها می روی؛ که بالاترین بلندیها پهنه ی گردونه رانان آسمان است. و جز ایشان، و جز ایشان، به آن نرسیده.

و او -آرش- که در مردی یگانه بود، هیچ نمی گفت و راه می سپرد به سوی بالاترین بلندیها، پهنه ی گردونه رانان آسمان، او -آرش مردمی- می رفت؛ و کمانش گوژ، تیرش راست، با او. زیر پای او آسمان؛ آسمان دارنده ی ابرهای پربار، ابرهای پرباران؛ باران سرور زمین، و زمین بستر اندوه؛ و او -آرش- فرزند زمین پراندوه، به بالاترین بلندیها رسید ...

آرش با مهری پاک به میهن تیر از کمان کشید و با یاری اهورامزدا ، تیر در کنار رود جیحون بر بدنه درخت گردوی تناوری فرود آمد و سرحد دو کشور شد.پس از این تلاش غرورآفرین ، آرش که تمام نیرو و جان خود را در تیر کرده بود ، بدنش در تمام خاک ایران پخش شد و روحش نگهبان همیشگی ایران.


حماسه آرش یکی از بزرگترین و غرورآمیزترین حماسه های ملی ایران و نشانه ای از بزرگی روان و سرشت ایرانی است


تیشتر

در اوستا، تشتر یشت (تیر یشت)، تیشتر فرشته­ی باران است .

تیشتر به شکل اسب زیبای سفید زرین گوشی، با ساز و برگ زرین، به دریای کیهانی فرو می­رود. در آنجا با دیو خشکسالی «اپوش» که به شکل اسب سیاهی است و با گوش و دم سیاه خود، ظاهری ترسناک دارد، روبه­رو می­شود. این دو، سه شبانه روز با یکدیگر به نبرد برمی­خیزند و تیشتر در این نبرد شکست می­خورد، به نزد خدای بزرگ آمده و از او یاری و مدد می­جوید و به خواست و قدرت پروردگار این بار بر اهریمن خشکسالی پیروز می­گردد و آب­ها می­توانند بدون مانعی به مزرعه­ها و چراگاه­ها جاری شوند. باد ابرهای باران زا را که از دریای گیهانی برمی­خاستند به این سو و آن سو راند، و باران­های زندگی بخش بر هفت کشور زمین فرو ریخت و به مناسبت این پیروزی ایرانیان این روز را به جشن پرداختند.