ما از ترس هم ترسیدیم...


اگه می بینی می ترسم ، اگه چیزی نمی پرسم...

اگه بیهوده پوسیدم ، من از ترس تو ترسیــــــــدم !



از این لب بستگی ها و از این دل خستگی ها و...

توی ظهر یه تابستون از این یخ بستگی ها و ...



از این تسلیم اجبـــــاری به این تقویم تکراری ...

تموم عمرو بخشیـــدم ، من از ترس تو ترسیــــــــــدم !



بیا و تکیه گاهم شــــو از آغاز همین قصه...

آخه چشمات چراغ من ، چرا می ترسی هم غصه ... ؟



مگه هر قطره ی بارون واسه دریا یه دنیا نیست... ؟

تو که باشی منم هستم دیگه این قطره تنها نیست ...



توی این جشن بارونی ، تو دریایی نمـــــــی دونی ...

یه عمری تو گوشِت خوندن نمیذاریم ، نمی تونی ...



چه حرفــــــــــایی تو دل هامون ،ســــوالا که نپرسیدیـــــــــــم ...

دوباره از نگاه هــــم من و تو هر دو ترسیدیــــــــــــــــــــم ....

آشناترین غریبه