جهان...



عشق ،

بی پروا می وزد


و خوب می دانم


جهان ،


هرگز ،


مصون نخواهد ماند از عشق



دنیای ما. . .


دنیای ما قصه نبود

پیغوم سر بسته نبود.

دنیای ما عیونه 

هرکی می خواد بدونه:

دنیای ما خار داره

بیابوناش مار داره

هرکی باهاش کار داره

دلش خبر دار داره

دنیای ما بزرگه 

پر از شغال و گرگه!

"پریا _احمد شاملو"

آشناترین غریبه

باران زمستانی




دلم قدم زدن میخواهد . . .

 

در یک وجبی پیاده رو . . .

 

یک قدم تا آسمان . . .

 

پرواز با بوی یاس ها . . .

 

خیس و نمناک شدن با باران . . .

 

دلم کمــی آرامــش میخـــواهد. . .


آشناترین غریبه

ما از ترس هم ترسیدیم...


اگه می بینی می ترسم ، اگه چیزی نمی پرسم...

اگه بیهوده پوسیدم ، من از ترس تو ترسیــــــــدم !



از این لب بستگی ها و از این دل خستگی ها و...

توی ظهر یه تابستون از این یخ بستگی ها و ...



از این تسلیم اجبـــــاری به این تقویم تکراری ...

تموم عمرو بخشیـــدم ، من از ترس تو ترسیــــــــــدم !



بیا و تکیه گاهم شــــو از آغاز همین قصه...

آخه چشمات چراغ من ، چرا می ترسی هم غصه ... ؟



مگه هر قطره ی بارون واسه دریا یه دنیا نیست... ؟

تو که باشی منم هستم دیگه این قطره تنها نیست ...



توی این جشن بارونی ، تو دریایی نمـــــــی دونی ...

یه عمری تو گوشِت خوندن نمیذاریم ، نمی تونی ...



چه حرفــــــــــایی تو دل هامون ،ســــوالا که نپرسیدیـــــــــــم ...

دوباره از نگاه هــــم من و تو هر دو ترسیدیــــــــــــــــــــم ....

آشناترین غریبه

زمستان است...شاعر : میکائیل شریفی


زمین برفی و فصل زمستان

هوای ابری و درگیر باران


نمای مردۀ بی روح و بی جان

درختان، شاخه های لخت و عریان


شبیه دسته ای روح پریشان

سفید ِ قله های ِ کوهساران


فضای خلوت ِ کوچه  و  خیابان

عبوری با قدمهای شتابان


نگاه از منظری در مه گرفته

سلام دستها در جیب پنهان


زمستان است زمستان است زمستان

هوا سرد است و سرها در گریبان



آشناترین غریبه

خیلی مردی . . .


گل کردی عباس ،  کوه دردی عباس  ، ساده بگم من  خیلی مردی عباس   



آه ای خدا . . .


ای خدا آه ای خدا ، از توی آسمونا

گوش بده به درد من ، که میخوام حرف بزنم

واسه یک روزم شده ، سکوتم رو بشکنم

ای خدا خودت بگو ، واسه چی ساختی منو؟

توی این زندون غم ، چرا انداختی منو؟

چرا هر جا که میرم ، در به روم وا نمیشه

چرا هر جا دلیه ، میشکنه مثل شیشه

ای خدا حرفی بزن ، اگه گوشت با منه

این چیه که قلبمو داره آتیش میزنه؟

ای خدا آه ای خدا ، از توی آسمونا

گوش بده به درد من ، که میخوام حرف بزنم

واسه یک روزم شده ، سکوتم رو بشکنم


ای خدا خودت بگو ، واسه چی ساختی منو؟

توی این زندون غم ، چرا انداختی منو؟

تولدم مبارک 

آشناترین غریبه

فروغ



از تنگنای محبس تاریکی


از منجلاب تیره این دنیا


بانگ پر از نیاز مرا بشنو


آه، ای خدای قادر بی همتا


"فروغ فرخزاد"


آشناترین غریبه

باز تنهاست . . .

 

میان باز ها ، یک باز تنهاست 


 در اوج قله  بی آواز تنهاست

 

کبوتر با کبوتر هم غریبست


کبوتر با کبوتر، باز تنهاست