عشق ،
بی پروا می وزد
و خوب می دانم
جهان ،
هرگز ،
مصون نخواهد ماند از عشق
دلم قدم زدن میخواهد . . .
در یک وجبی پیاده رو . . .
یک قدم تا آسمان . . .
پرواز با بوی یاس ها . . .
خیس و نمناک شدن با باران . . .
دلم کمــی آرامــش میخـــواهد. . .
زمین برفی و فصل زمستان
هوای ابری و درگیر باران
نمای مردۀ بی روح و بی جان
درختان، شاخه های لخت و عریان
شبیه دسته ای روح پریشان
سفید ِ قله های ِ کوهساران
فضای خلوت ِ کوچه و خیابان
عبوری با قدمهای شتابان
نگاه از منظری در مه گرفته
سلام دستها در جیب پنهان
زمستان است زمستان است زمستان
هوا سرد است و سرها در گریبان
آشناترین غریبه
گل کردی عباس ، کوه دردی عباس ، ساده بگم من خیلی مردی عباس
از تنگنای محبس تاریکی
آشناترین غریبه
میان باز ها ، یک باز تنهاست
در اوج قله بی آواز تنهاست
کبوتر با کبوتر هم غریبست
کبوتر با کبوتر، باز تنهاست