درس های زندگی

    شوپنهاور  : ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که  نداریم  

 

    علی شریعتی : لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند 

 

  لویی پاستور : تمدن ، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت  

 

  فردریش نیچه :  باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند  

 

نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما نادر.  ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است

 

 گوته  :  کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند 

 

فردوسی خردمند : کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد 

 

 امرسون : بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند  

 

 دالایی لاما : برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت  

 

گراهام بل :  تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا

متمرکز نشوند نمی سوزانند

 

آشناترین غریبه : لبخند جوابیست دندان شکن به روزگار ولی امان از روزی که روزگار بخندد.

آشناترین غریبه

معرفت کربلا

درود و هزاران درود بر شما دوستان عزیز . دیگه  بعد از روزها صبر و تحمل  محرم  ماه عشق  و اونس با ارباب داره میاد و من به بهانه امتحانات دیگه نمی تونم نت بیام و امروز اومدم پست مربوط به محرم رو بذارم و برم .

طبق روال این چند سال باز این پست خودم رو با تبریک و تسلیت آغاز می کنم .

 

 تسلیت: تسلیت برای خودمون  که از آدم بودن خیلی فاصله گرفتیم و چون  این مردان بزرگ

 رو از دست دادیم یه راه گریز از مرداب برای به وجود اومده . واقعا تسلیت داره که مرگ افرادی

باید ما رو به خودمون بیاره

 تبریک: تبریک برای اینکه  یه ده فرصت داریم خودمون رو بشناسیم .این گنجینه های بزرگ

هنوز هم ما رو به اصل بر میگردونند و خدا هنوز ما رو فراموش نکرده

عبّاس یعنی تا شهادت یکّه تازی        عبّاس یعنی عشق، یعنی پاکبازی

 

عبّاس یعنی با شهیدان همنوازی         عبّاس یعنی یک نیستان تکنوازی

 

 

دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او

 

در ساحل رودِ همیشه جاری خوبی‏ها بنگارد

 

 

جدالِ عقل و عشق:

 

عقل گفتش تشنه کامی، نوش کن          عشق گفتش بحر غیرت جوش کن

 

آب گفتش بر صفای من نگر                 قلب گفتش در وفای من نگر

 

عافیت گفتش کف ابی بنوش              عاطفت گفتش که چشم از وی بپوش

 

تشنگی گفتش تو را سازم هلاک            رستگی گفتش که از مردن چه باک

 

جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یک روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی که لبهای حسین از تشنگی خشکیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست.

روی آسمون قلبم می نویسم با گل یاس                    که من از بچگی بودم مرید حضرت عباس

مادرم می گفت ابالفضل صاحب سفره هامونه             عمریه زندگیهامون همگی بیمه اونه

تا که چشم من می افتاد به قاب عکس شریفش          پی می بردم که توی دنیا هیچکسی نبود حریفش

 

آب می‏خواست ببوسد لبت، امّا هیهات      این سبک مایه، کم از همّت و مقدار تو بود

 

 

                                                                                     آشناترین غریبه

شب چله و . . .

                                        

این شب  نزد ایرانیان بسیار  گرامی ست .  چــــــون پس از شب چله  ،  روزها کم کم بلند و شبها کوتاه میشوند ، آن را چیرگی روشنایی بر تاریکی و تباهی و پیروزی اهورامزدا بر اهریمن به شمار می آوردند. چنین است که هنوز ایرانیها آن را به جشن و شادمانی برگذار میکنند.


امـــا چرا این شب یلدا نامیده شد. واژه یلدا به زبان پارسی به معنای زایش است که به آنچه در تاریخ و

 فرهنگ ها آمده، در اصل جشن پیدایش میترا یا مهر بوده است که در دنیای آیین مسیح آن را با میلاد

 حضرت عیسی برابر کردند و در سده چهارم میلادی آن را هنگام زایش عیسای مسیح قرار دادند. برخی

 به این باورند که واژه یلدا نام یکی از مریدان  حضرت عیسی بوده است. چنانکه سنایی گفته  :

بـه صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

که البته این باور، خاستگاه یا بن مایه تاریخی ندارد، ولی آنچه آشکار است این است که میتراییسم به

وسیله لژیونهای رومی از راه آسیای کوچک «ترکیه امروز» در اروپا گسترش پیدا کرد و چند سده نیز

 آیین رسمی امپراتوری روم بود و مهرابه های فراوانی که پرستشگاه مهریان بود در اورپا ساخته شد تا

 آن که کنستانتین امپراتور روم که به پدر کلیسا مشهور است در آغاز سده چهارم میلادی به طرافدارن

 آیین مهری را شکست و آیین مسیح را جانشین میتراییسم کرد و برای جلوگیری از برگذاری جشن آیین

 مهری به این بهانه که چون مسیحیان، عیسی را مظهر نور میدانند، شب یلدا را که با زایش حضرت

 مسیح برابر شده و به نام میلاد مسیح جشن بگیرند. کلیسای روم نیز به طور رسمی بیست و پنج

دسامبر را برای برگذاری جشن میلاد مسیح پذیرفتند، مگر یک فرقه از آنان که ششم ژانویه را هنگام

زایش مسیح برای خود قرار داد .

                                                                                              شب چلتون خجسته باد

                                                                                               آشناترین غریبه

سالگرد وفات سردار جنگل

باز هم سالگرد شهادت میرزا کوچک جنگلی فرا رسید...

 

                             عشق به دیگری ضرورت نیست حادثه است .


                           عشق به وطن ضرورت است نه حادثه .

 

 

 

                                         

میرزا در واقعه مشروطیت به انقلابیون پیوست . او بانی جنبش جنگل بود که بتاریخ ۱۲۹۳ ه.ش. شروع به مبارزه مسلحانه بر ضد ارتش خارجی داخل خاک ایران و بریگاد قزاق، که زیر دست افسران روسی تعلیم و تربیت شده بودند، زد. تعداد زیادی از انقلابیون جنگل هم در درگیریهای مسلحانه با لشکران انگلیس، روسیه و ارتش سلطنتی قاجار کشته شدند.

جنگلی ها هدف خود را "اخراج نیروهای بیگانه، رفع بی عدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی" اعلام می کردند. در همین راستا در روز یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ هجری شمسی قوای جنگل با انتشار بیانیه‌ای تشکیل کمیته انقلاب سرخ ایران و الغاء اصول سلطنت و تأسیس حکومت جمهوری را اعلام نمودند

 او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای ایران اعلام کرد و یادآور

شد که میرزا کوچک هرگز اسلحه را از خود دور نمی کند، مگر وقتی که مطمئن باشد،

افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمکاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه

برخوردار هستند .

شبیخونهای بسیار فراوان   قوای قزاق  نیروهای جنگل را وادار به عقب نشینی نمودند و بعضی از سران تسلیم یا کشته شدند. میرزا باتّفاق تنها یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، جهت رفتن به نزد عظمت خانم فولادلو، که همیشه از میرزا حمایت می‌کرد، به کوهای خلخال زدند ولی دچار بوران و طوفان گردیدند و سرانجام زیر ضربات خرد کننده سرما و برف بتاریخ ۱۱ آذر ۱۳۰۰، هنگامی که میرزا هوشنگ را به کول گرفته بود، از پای در آمدند.

امروز که در شهرهای گیلان شعر  بزرگداشت او را میخواندند به نام او توجه یی می کنم

 

 (میرزا کوچک خان جنگلی) و ناگهان یاد شعر مرحوم شیون فومنی افتادم که میگفت:

 

«چرا گی، میرزای خان؟ خان اون کوچیکه کنه، اونی که رعیت خونه بخورده بو خان بو»

 

(چرا به او خان میگویید خان او را کوچک میکند، آنکس که خون رعیت را خورده بود خان بود)

 

 

و  شیون در جای دیگر از عزت او میگوید:

 

«به دنیا زنده ننستی  نه شیخ نه شاه»

 

(در دنیا نه شاه و نه شیخ را  به حساب نمی آورد).

 

 

              میرزای عزیز

 

              هنوز بوی مردانگی و شجاعت تو در جنگلهای گیلان پیچیده است.

 

              ستاره آزادی خواه گیلان یادت را همواره گرامی میداریم...

 

 

                                     ایران هرگز نام وطن پرستان را فراموش نمیکند

 

                                                                                   آشناترین غریبه

جشن مهرگان

 

درود بر خاک وطنم , درود بر تمامی سیاوشان وطنم 

 

مژده یارا که مهرگان آمد
جشن پیوند عاشقان آمد
فصل احساس های آبی شد
عید دل های مهربان آمد

مهرگان است روز مهر و امید
روز لبخند دختر خورشید
روز روشن روان بهروزی
روزگار جوانی جاوید

مهرگان است، روز بیداری
روز آگاهی است و هشیاری
روز اندیشه های بالنده
روز افکار جاودان جاری

مهرگان بعد از نوروز رده دوم را از نظر اهمیت جشنها دارا میباشد . از آنجا که نوروز آغاز

سال جدید میباشد - مهرگان هم آغاز فصل زمستان است . این جشن روز مهر از فصل مهر

 می باشد ( 16 مهر ) . فلسفه این جشن مهم ایرانی به دوران ضحاک تازی باز میگردد .

 ضحاک و اقوام او مدتهای مدیدی بر ایران حکومت میکردند و عده کثیری از جوانان ایران

 زمین را به قتل رسانده بودند و مردم از ظلم و جنایات آنان به تنگ آمده بودند . در آن زمان

کاوه آهنگر از میان مردم بر خواست و با برافراشتن چرم آهنگری خود که بعدها درفش کاویانی

نام گرفت رهبری براندازی ضحاک تازی را بر عهده میگیرد و او را با یاری مردم در کوه دماوند

 زندانی میکنند و به ظلم او پایان میدهند . به گفته های زیادی در تاریخ پرچم ایران نیز پس از کاوه

آهنگر پدید آمد و درفش کاویانی به پرچم ملی ایرانیان مبدل گردید . سپس با آرا و پشتوانه مردم

و کاوه آهنگر فریدون را بر تخت شاهی ایران نشانند و ایرانیان زندگی را با آرامش سپری نمودند .

گفته شده است که تاجگذاری اردشیر بابکان موئسس شاهنشاهی ساسانیان مقارن بوده است با جشن

 مهرگان . زیرا هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان این جشن را از بزرگترین جشنهای ملی میدانستند .

 بعد ها آغاز فصل مهر و آغاز مدارس را به احترام جشن مهرگان شروع نمودند و آنرا جشن فرهنگی

 مهرگان نامیدند . ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه درباره جشن مهرگان می نویسد : در روز

مهرگان فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند و فریدون را بر تخت شاهی قرار دادند . سپس

ضحاک را در کوههای دماوند زندانی نمودند و مردمام ایران را از گزند او آزاد ساختند . بنی امیه

 با تعصب ضد ایرانی خود که از افراطیون اسلامی بود زرتشتیان ایران را در روز مهرگان وادار

 میساخت تا هدایایی بسیاری به او تقدیم کنند . جرجی زیدان در کتاب تمدن اسلامی مقدار این

باجها و هدایا را پنج تا ده میلیون درهم ذکر کرده است .

 آشناترین غریبه

من آمده ام ...وای وای...

امشب شب دوازدهم است که تن به این سرزمین مرطوب زدم و فاصله گرفتم  از سرزمینی که با آن انس گرفته ام . در این چند روز در این سرزمین پا به پای کشاورزان بودم ، همکلام  و هم صحبت آنان . گاهی از برای تاریخ میگفتند ، گاهی از برای پسر همسایه ، و گاه از دوران کودکی خود. در این چند روز بسیار بیشتر به خود اندیشه ام . به افکارم ، به رویاهایم ، به رفتارم و به دوستانم . می خواهم در این سرزمین پر از ریا ، همانند دیگران باشم .که دیگران این چنین آموختن مرا . دوستی اینگونه اندرزم داده بود  که با دیگران آن چنان باش که آنان با  تو هستن و من در آن دوران همچون گاوی بودم سیر در چراگاه نصیحت و می پنداشتم که دیگران با من آن گونه هستن که من با آنان هستم . ولی اکنون می بینم که  آن چه بیش از این می بلعیدم هیچ بوده و تنها باورهای خودم را به ذهن خود می ریختم  که باورهای من در این روزگار مترجم بسیار دارد.

 

 و شاید در وادی فردا ها این گونه باشم :

سکوت :  و مرد سکوت باشم . سکوت احساس شش گانه . آیا می توانم سکوت چشم و گوش و زبان و ...  پیشه کنم ؟ می دانم پیش از این گفته بودم که منم آن مجنون سکوت

 

آینده : مشکلی با این بی شرم ندارم . هر آن چه که پیش آید خوش آید

 

رفیقان :  رفیقان را بر دیده منت می گذارم که رفیقان من بیش از انگشتان یک دست نیستن و بدین سبب چشمانم توان وزن قدم هایشان را دارد

 

دوستان : مگسان دور شیرینی و زباله   همیشه بسیار هستن . و اما بی شک نه آن شیرینی هستم و نه آن زباله . آیا هستم ؟

 

 رفتارم  : هر آن که در برابر من آنگونه باشد لاجرم من هم همان گونه خواهم بود و با تفاوتی بیشتر از پیش

 

عشق : گفتاری از شاملو را به یاد می آورم : چند بار دام افکندی  تا دست یاری دهنده ای بیابی ، صدای آشنایی بیابی ، چند بار دامت راتهی یافتی . دگر بار دام بگستران و پا  پس نگذار.  در برابر این استاد گران سر فرود می آورم  و روی سخن به او می کنم  که مرا دگر با این مسلک کاری نیست . عشق را مفهومی برای من نیست  و آقای صادق تو نیز مرا آدم ندان که من در قانون شما جایی ندارم

 

 

این چند شب به آن اندازه دراز است که چشمان من توان مقابله با سیاهی شب را ندارد و نمی تواند نظاره گر سحر باشد . بدنم درد می کند . خسته ام  و مغزم متلاشی .

و شاید اصلا تمام این گفتار تنها حرف باشد که چون امشب نه من  آن  مرد کهن هستم نه این چرخ گردون گاور نر . ولی بی شک آنچه که می کنم فرار از تمام آن چیزهایی است که

مرا خوشایند نیست . از این پس تمام حلقه های  اطرافم را بر خواهم داشت  و تنها حلقه سبز خانواده ، حلقه سرخ رفاقت  و حلقه سفید دوستان را خواهم داشت

آشناترین غریبه