-
بودن....
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 15:30
انگار باید بیخیال پرواز پروانه ها شد ؛ دیگه نه حوصله پرواز هست و نه بالی برای پریدن ... باورت میشه که همه داستان به همین سادگی بوده باشه ... ؟ همیشه بودم ، همیشه هستم ، چه در خنکای نسیم صبحگاهی و چه در تندباد سهمگین شامگاهی ... با هر وزشی میتوان وا داد و نظاره گر شد رفتن خیلی چیزها را اما مهم ماندن و ادامه است ......
-
زیباترین قلب دنیا
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 15:24
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست ....
-
منتظرم مثل همیشه نسیم بوزد و من آرام شوم .
جمعه 9 تیرماه سال 1385 18:01
دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته اسمون از خودتو خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم(2) حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کولبار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو...
-
عنوانش با خودت ....
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 20:22
هرگز از تلاش دست بر ندارید چون لحظه رها کردن درست مکان و زمانی است که موج بر خواهد خواست . ;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;; انسان زائیده شرایط نیست بلکه خالق آن است . ;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;; همیشه سعی کن بالا باشی حتی از خودت هم بالا تر اما هیچ وقت سرت را بالا...
-
نازنین! طاقت بیار!
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 19:43
تا تموم شه غم و رنج انتظار تا به گل بشینه تقویم بهار تا همیشه رد شدن از این حصار نازنین! طاقت بیار! تا شکوفایی هر غنچهی سیب تا رهایی از شبای پرفریب ابرکم باشُ به خاک من ببار! نازنین! طاقت بیار! تا همآغوشی رویا و حقیقت تا حلول سادهی یه خواب راحت توی قلبت بذر امیدُ بکار! نازنین! طاقت بیار! تا بتونیم من و تو به باور...
-
باغبون خسته...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 19:27
باغبون خسته سکوت کرد ........دیگه نمی خواد باغبون باشه می خواد مسافرسرزمین تنهایی باشه ..... یاد گل باغ اما تو ذهنش بود ... گلی که با وجود تمام مهربونیاش ، زیباییهاش اما خارهایی داشت که گهگاه دست باغبون رو زخمی می کرد و بی خبر بود که دل باغبون رو خون می کنه ... گلی که بعد از فرو کردن هر خاری به دست باغبون عذر می خواست...