-
سخن بزرگان
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 14:57
جان کاسپارلاواتر : کسی که با جدیت در میدان عشق حاضر می شود، با هدف معینی از شما می پرسد به آرامی صحبت می کند ، با خونسردی پاسخ می دهد و وقتی حرفی برای گفتن ندارد سکوت اختیار می کند . نیچه : غم خودش ما را پیدا می کند باید دنبال شادیها گشت گوته : عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است آلبرت انیشتین : در سقوط افراد در چاه...
-
بازم عشق
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 18:47
عشق، آسانسور حیات بشر است. عشق، سرطان دوست داشتن است. عشق، عقد دائمی ما با غربت است. عشق، شماره تلفنی است که سالها بدنبال آن می گردیم. عشق، آمپول ب کمپلکس معرفت است. عشق، اتوبانی است که تا ته ابدیت می رود. عشق، قند متافیزیکی است که در دل آدم آب می شود. آشناترین غریبه
-
کاش...............
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 19:40
کاش مسیر هیچ کس رفتن نشود کاش هیچ کس فراموش نشود کاش هیچ کس خاطره ها را نبرد کاش هیچ کس در حسرت دیدار کسی دق نکند کاش هیچ کس احساس را حس نکند کاش هیچ کس اسیر غربت دل نشود کاش هیچ کس از جاده انتظار رد نشود کاش هیچ کس با اتوبوس حسرت نرود کاش هیچ کس لبخندش را در چشمان کسی حک نکند کاش هیچ کس هیچ آشنایی را گم نکند کاش هیچ...
-
عشق چیست....
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 19:21
علوم : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد ریاضی : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست فارسی : عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد ورزش : عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود قرآن : عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد انشا : عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد زیست : عشق تنها میکروبی...
-
از نظرات:
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 21:01
این رو بردار زاده گلم تو قسمت نظرات گذاشته بود حیفم اومد که بذارم اونجا خاک بخوره. مجتبی جون ممنون. خداوندا! به دلهای شکسته به تنهایان در غربت نشسته به آن عشقی که از نام تو خیزد بدان خونی که در راه تو ریزد به مسکینان از هستی رمیده به غمگینان خواب از سر پریده به مردانی که در سختی خموشند برای زندگی جان می فروشند عمو...
-
آپ.....
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 20:49
سلام به همه عزیزان . این پست رو قبل نوسته بودم ولی بنابر مشکل نت نیومد . من هم حوصله دوباره نوشتن رو نداشتم . تا امروووز : دهه اول محرم هم گذشت و کار بیشتر مساجد تموم شد ولی امیدوارم که کار ما ها با امام حسین و عاشورا تموم نشده باشه و از اون دسته از آدمها نباشیم که پیراهن مشکی و پیشونی بند و زنجیرهامون فقط برای این...
-
مرید حضرت عباس
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 14:41
روی آسمون قلبم می نویسم با گل یاس که من از بچگی بودم مرید حضرت عباس مادرم می گفت ابالفضل صاحب سفره هامونه عمریه زندگیهامون همگی بیمه اونه تا که چشم من می افتاد به قاب عکس شریفش پی می بردم که توی دنیا هیچکسی نبود حریفش میخوام امشب رو بخونم براتون از سر احساس که چرا هر کی گرفتار میشه میاد به پیش عباس مگه موسی پور عمران...
-
~~(( حضرت ابوالفضل العباس (ع) ))~~
شنبه 30 دیماه سال 1385 13:49
با سلام و صلوات بر محمد و خاندان او باز هم اومدم سراغ وبلاگ تا یه چیزهایی از برای دلم بنویسم . دیگه بعد از روزها صبر و تحمل محرم ماه عشق و اونس با ارباب سر رسید . همین جا باید این ماه عزیز رو اول به همه تبریک بگم و بعد از اون تسلیت. بعضی ها پیراهن مشکی می پوشند بدونه اینکه بدونن حسین چی می گفت ...برای چی شهید شد......
-
و اما زندگی...
جمعه 29 دیماه سال 1385 14:43
همه میدونند که آشناترین غریبه در مورد زندگی چی میگه. زندگی مثل اوج پرواز کلاغ پستِ . یه عمری این رو گفتم . یه عمری شعرش کردم و یه عمری هم فریادش زدم . ولی امروز میخوام یه چیز دیگه بگم تا ببینم کدوم درسته. زندگی خالی است........ آن رو پر کن زندگی یک مشکل..........با آن روبرو شو زندگی یک بازی..........برنده و پیروز شو...
-
تو را دوست می دارم
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 19:08
تو را دوست می دارم و با تو دیگرم به بیداری این گستره ی خاموش ُ آدمیانی نیاز نیست! چرا که تو چهارْفصل ِ سرزمین ِ منی: سردتر از زمستان ِ سقز، گرم تر از تابستان اهواز، سبز تر از بهار لاهیجان، و مطّلاتر از پاییز ِ برگ افکن ِ چی چستْ! آشناترین غریبه
-
ترنم چشم
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 22:56
در حادثه ی بهاری چشمانت در سایه ی ارغوانی مژگانت بگذار که جا بماند این روح غریب در بین اشاره های بی پایانت ****** چند بیت پایین در جواب دو بیت بالاست.اگه کسی دوبیت بالا رو براتون خوند . جوابش رو براتون آماده کردم. چشمانم را ترنم بهار شفا داد از برای سعادتم تو را هدیه داد چگونه فراموش سازم کل ترنم که تویی همان قطره ی...
-
برای تو می نویسم تا بدانی(مناجات)
شنبه 23 دیماه سال 1385 20:40
مناجات قلم به دست گرفتم تا بنویسم برای تو که عشق منی و خدای خوب و مهربونمی خدای من باز هم چون همیشه می خوام از دلتنگی هام برات بگم می خوام از دنیا و آدماش بگم. خدای من دنیایی که آفریدی هم زیباست و هم زشت گاهی توی این دنیا محبت هست و گاهی هم محنت تو عشق رو آفریدی خیلی زیبا پایه های این دنیا و هستی بنا نهاده شده بر عشق...
-
سبک بال بودن زیباست
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 20:08
سلام به همه ... الان که دارم آپ می کنم از زیر بار یه دنیا استرس خالی شدم و یه نوع دیگش سراغم اومده. ولی خیلی قشنگ . حرفای نگفته دلم رو ریختم بیرون و حالا بر اساس قولم اینجا رو با احساس حضورش رونق میدم. خدایا خیلی ممنون ..... و تو رو به دستهای بریده اربابم قسم میدم که نا امیدم نکنی و همه رو به مرادشون برسونی....الهی...
-
از هیاهوی واژه ها خستم.
شنبه 16 دیماه سال 1385 19:19
سلام اومدم چه اومدونی. فقط اومدم تا کسایی که میان اینجا دست خالی بر نگردن به زودی با دست پر میام. فعلا.... علی علی آشناترین غریبه
-
فکرهای آشفته
شنبه 25 آذرماه سال 1385 20:56
سلامی چو گذشته به همراهان قدیمیه آشناترین غریبه . پس از یک چت طولانی با یکی از عزیزان تصمیم به نگارش گرفتم و دگر آپ نخواهم کرد تا زمانی که مسئله اصلی را جواب گیرم . تمام این نوشته ها بدون ویراش و توجه است و مانند همه نوشته هایم گفته های درونم است. پس غلط ها و کاستی ها را مانند همیشه بزرگواری نمایید این روزها ذهنم...
-
قصه ی باران.....
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 18:44
چه گویم قصه ی باران به باران ؟ چه پیش آرم رهاورد بهاران ؟ ز باران قصه یی پر بارتر نیست رهاوردی ازو سرشارتر نیست شراری در تن هر قطره خفته ست پیامی در شتاب او نهفته ست می شب در سبوی التهاب است همه تن ، آرزوی آفتاب است مگر افسانه ی ظلمت سر آید سرود هستی از خاور برآید آشناترین غریبه
-
یه همچین چیزی...
جمعه 10 آذرماه سال 1385 20:44
سلامی دوباره.... میخواستم آپ نکنم.. ولی دلم گرفته بود. اومدم اینجا....این شعر شاید یه مقدار سبکم کنه. از یغما گلرویی شاعر محبوب من. مثِ هزاری ِ مُچاله، تَه ِ جیب ِ یه شوفر تاکسی! مثِ قطره ی مُف، نوک ِ دماغ ِ یه عَمَلی! مثِ عطر ِ دَسمال ِ ابریشم، تو آستین ِ پیرهن ِ یه خانوم خانوما! مث ِ مقدس شدن ِ یه شمع، وقتی که برق...
-
خاک در اندیشی باران..
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 17:31
سلام عزیزان خوبید. خیلی وقت بود که آپ نکرده بودم . ولی الان اومدم با دست پر هم اومدم. خاک در اندیشه ی باران نبود هیچ نشانی ز بهاران نبود بال و پر چلچله ها خسته بود پنجره ی باغ خدا بسته بود شب چه شبی بود ! شکوه آفرین چشم به راه تو زمان و زمین شهر اگر تیره و تاریک بود لحظه ی لبخند تو نزدیک بود تا تو فرود امدی از اوج نور...
-
تقدیم به عزیزانم
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 01:12
خدایا!انتظار زیادی نیست. به خدایی خودت قسم که انتظار زیادی نیست. من از تو هیچ نمیخواهم، خدایا فقط اجازه نده که هرگز این جمله را بشنوم ، من نمیتوانم، نمیتوانم. دوست ندارم نزدیکانم را سوگوار ببینم دوست ندارم نزدیکانم را ناتوان ببینم. خدایا آنها را چون کوهی بگردان همچون رشته کوه البرز سبز ... قوی... پیوسته....استوار.......
-
بی ترانه خواهم رفت
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 15:57
بی ترانه خواهم رفت ...!؟ من اینجا خیلی وقت است چشم براه مسافری مانده ام که انگار هرگز نخواهد آمد و همه دلخوشیم به ترانه ایست که یکروز اگر بیاید سر خواهم داد من یادم نیست همنفس روزهای غریب تنهایی کدام روز دلگیر در انتهای کدام رویا ,پا به راه رفتن آنقدر دور شد که هیچوقت در هیچ خوابی هم دیده نشد من گم می شوم در خاطره...
-
تنهای تنها
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 15:42
تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم و می دانم ، اگر دیگر نیایی ، در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم ! امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری تو می آیی ! تو می آیی بهانه من ، و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ، جوانه می زند ، لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ، تمام لحظه های تلخ...
-
زندگی معنی ِ مرگه! ٭مطربان ساکتند!
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 17:16
یغما گلرویی: پرده خونی بسه، مطرب! دل ِ صدپاره ر ُ دریاب! خواب ِ بی دغدغه ننگه! وقتشه بپّری از خواب! تا کجای قصه می شه، تن به ضرب ِ دلخوشی داد؟ بخون از خرابه های، پُشت ِ این پرده ی آباد! مطرب ِ زنبورکْ خونه! حرف ِ ترانه پنهونه! اینجا برای مرثیه، دلیل ِ خوب فراوونه! مطرب ِ زنبورکْ خونه! نیش ِ ترانه هات کجاس؟ کدوم نسیم ِ...
-
هر چه....
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 16:10
هرچه بینا چشم، رنج آشنایی بیشتر هرچه سوزان عشق، درد بیوفایی بیشتر هرچه دانش بیشتر، وامانده تر در زندگی هرچه کمتر فهم، کبروخودنمایی بیشتر هرچه دل رنجیده تر، سوز جدایی بیشتر هرچه سر آزاده تر، افتاده پایی بیشتر هرچه تن شایسته تر،شوق رهایی بیشتر هرچه بازار دیانت گرم، دلها سردتر هرچه زاهد بیشتر، دورازخدایی بیشتر هرچه تن...
-
سوختم از دست این، نارفیقان سوختم
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 14:23
سلام به همگی امروز می خوام رسم این وبلاک رو که همیشه با شعر و داستان حرفهای دل رو می زد رو بشکنم. بیام پیش آشناترین غریبه و یه مقدار از دردهاش بگم . از ناملایمتی های روزگار از نارفیقی رفیقان. اونهایی که میان و دم از رفاقت میزنند و خنجر کینه خودشون رو از پشت میزنند. میخوام بگم ولی نمی تونم به قول یکی از بچه ها دردهای...
-
انشا الله که ۱۰۰ سال برام بمونی
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 15:19
عمو چنگیز تولدت مبارک بابام بارابابام دیش دارا لای سلام تولدت مبارک چگده گشنگ شدی آخی خیلی خوشحال شدم جشن تولد تو ای نازنین مبارک غنچه ی ما گل شده همگی بگین مبارک انشاالله صد ساله شی شمعهاتو روشن کنیم همه با هم بخونیم گشنگتین مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک تولت مبارک چگده گشنگ شدی چه گده مهمون...
-
فدای همه عزیزان...
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 14:04
خداوند ا...... تقدیم به همه کسایی که تو تنهایی کسی جز خدا ندارن دیشب رویایی داشتم : خواب دیدم بر روی شنها همراه با خود خداوند و بر روی پرده شب . تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می دیدم . همانطور که به گذشته نگاه می کردم روز به روز از زندگیم را دو رد پا برروی پرده ظاهر می شد یکی مال من و یکی از آن مال خداوند راه...
-
باران ....پرواز...غربت
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 22:27
صدای باران را می شنوی؟ منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام! که عزیز بارانی ام را، در جاده ای جا گذاشتم! یا در آسمان، به ستاره ی دیگری سلام کردم! توقعی از تو ندارم! اگر دوست نداری، در همان دامنه ی دور دریا بمان! هر جور تو راحتی! باران زدهی من! همین سوسوی تو، از آن سوی پردهی دوری برای روشن...
-
گر مرا دست به قلم بدانید
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1385 19:06
سلام به همه عزیزانی که با نظراتشون من رو همیشه تشویق کردن و باعث ادامه کار شدن . یه مدت نبودم ولی امروز با یه دست پر برگشتم ( بنا به پیشنهادها امروز با یه چند تا عکس آپ میکنم ) تا یه تشکر کوچیک از آبجی های عزیز کرده باشم غریبه دلت گرفته می دونم... این نوشته روی عکس رو خودم گفتم خوشحال میشم که بدونم نظرتون چیه و آیا...
-
ریشه در خاک
شنبه 31 تیرماه سال 1385 11:32
ریشه در خاک ریشه در آب ریشه در فریاد *** شب از ارواح سکوت سرشار است . و دست هائی که ارواح را می رانند و دست هائی که ارواح را به دور، به دور دست، می تارانند . *** - دو شبح در ظلمات تا مرزهای خستگی رقصیده اند . - ما رقصیده ایم . ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم . - دو شبح در ظلمات در رقصی جادوئی، خستگی ها را باز نموده اند...
-
در پی از دست دادن دوستی عزیز
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 15:46
عجب رسمیه، رسم زمونه قصه ی برگ و باد خزونه می رن آدما، از اونا فقط خاطره هاشون، به جا میمونه کجاس اون کوچه آدماش کجان خدا میدونه بوته ی یاسه، باباجون هنوز گوشه ی باغچه، توی گلدونه عطرش پیچیده، تا هفتا خونه خودش کجاهاس، خدا میدونه می رن آدما، از اونا فقط خاطره هاشون، به جا می مونه تسبیح و مهره، بی بی جون هنوز گوشه ی...